یک روح در چند جسم
فصلدوم
(فرانسه)
قسمت اول
مینا و سارا داخل هواپیما کنار یکدیگر نشسته بودند.سارا از ترس به صندلی چسبیده بود و به شدت خود را به تکیه گاه صندلی می فشرد و از دهان، به گونه ای نفس می کشید که صدای نفس هایش بهوضوح پیدا بود ؛ مینا اما لبخند ن از پنجره هواپیما به بیرون نگاه می کرد.
سارا گفت:
- دختر . منخیلی می ترسم.یه وقت چپ نکنیم.
مینا با خنده گفت:
- اون که چپ میکنه ماشینه. هواپیما سقوط می کنه. سقوط
سارا با ترس گفت:
- دیگه بدتر –درحالی که بلند می شد تا برود گفت- تا زوده بهتره پیاده شیم.
مینا به سرعت دستش را گرفت و او را سر جایش نشاند وگفت:
- بگیر بشینسرجات ببینم- کمربند سارا را برایش بست- اینم ببند تا چیزیت نشه. تا وقتی اینکمربند بِهِته تو در امنیت کاملی.
سارا با کنایه گفت: چیه؟. نکنه از سقوط هواپیماجلوگیری می کنه هان؟!.یه چیزی می گیا.
مینا چشم بندی به دست سارا داد:
- اینو بذار چشتآروم می شی
سپس کمربند خود را بست و لبخند ن و با آرامش سرشرا به تکیه گاه صندلی تکیه داد و چشمانش را بست، در حالی که سارا با ترس چشم بندرا به چشمانش می بست.
چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم
سارا , ,مینا ,هواپیما ,تکیه ,صندلی ,گفت ,سارا با ,می کنه ,را به ,خود را
درباره این سایت